یادیاران

ساخت وبلاگ

سبحان الله: (نون داخ ای جویت نیه) منبع:وبلاگ شاهدان (برادر حاج بهزاد باقری) منطقه زبیدات بعد از اینکه تمام نیروها را مستقر کردیم  سنگری هم برای خودمان انتخاب نمودیم.سنگری بود کوچک ازسقف آن تا کف سنگررا با پلاستیک پوشانده بودیم کف سنگررا هم با تعدادی پتوی سیاه رنگ سربازی فرش کردم . فیروز. من و نریمان امرایی و احمد یار سوری درآن سنگر مستقرشدیم. فیروز هم برای خودش یک کتابخانه ای درست کرد .سنگر تدارکات سمت چپ و سنگر مخابرات سمت راست ما بود. بیشتر شبها تا پاسی از شب بیدار می ماندیم به خاطر اینکه نیروهای گردان در حال نگهبانی بودند.و اگر اتفاقی بیفتد سریع آماده شویم یک روز کارمان خیلی زیاد بود. بعد ازآن هم میهمان برایمان آمد.و تمام جیره خشک ما را خوردند. و تا پاسی از شب بیدار ماندیم.آن شب باز سردردم به سراغم آمده بود . به فیروز گفتم من استراحت میکنم . هر وقت خوابت آمد مرا بیدار کن بعد چندین ساعت از خواب بیدار شدم دیدم فیروزهمچنان نشسته کنار چراغ والور کوچکی که داشیم و در حال نوشتن است .گفتم چرا بیدارم نکردی با همان لبخند همیشگی گفت (نون داخ ای جویت نیه) اصطلاحی بود که فیروز برای شوخی به کار میبرد. گفتم که نان داغ اول صبح از کجا برایت  بیا ورم . گفت حالا برو برای تجدید وضو تا بگم چگونه نان داغ تهیه میشه .هنوز اذان صبح را نداده بودند. فیروز همچنان بیدار بود. بعد از نماز صبح به طرف گروهانها رفتیم و آن روز را به  شب رساندیم .آن روز چند نفر دیگر به میهمان های ما اضافه شدند .فیروز به من گفت : کاری بکن برای پذیرایی از میهمان ها.من هم رفتم سراغ سنگر تدارکات, صادق عزیزی و کسانی عبدولی, بعنوان تدارکات و تسلیحات گردان بودند به صادق گفتم میهمان داریم اگر بشود مقدار از سهمیه هفته بعد ما را تحویل بدهید.تا میهمانها را پذیرایی کنیم. صادق عزیزی از آنجای که انسانی بسیار پاک و با تقوای بود قبول نکرد. گفت که سهمیه تان را گرفته اید. برایم فرقی ندارد.  سنگر فرماندهی باشد یا سنگر نیروی عادی  گردان همه باید یکسان سهمیه خود را تحویل بگیرند.به فیروز اطلاع دادم گفت کار ندارم باید از زیر زمین هم شده امشب از میهمان ها پذیرایی کنی من هم با دو نفر از نیروهای گردان صحبت کردم. گفتم خودتان را آماده کنید برای یک تک جانانه آن دو نفر هنوز در قید حیات هستند. نزدیکی های غروب که شد آمدند سنگر فرماندهی مرا صدا زدند. گفتند که آماده ایم برای تک به نیروهای عراقی. گفتم این بارباید به  نیروهای خودی  تک بزنیم. جریان را برایشان تعریف کردم هردو نفرشان با اشتیاق پذیرفتند. بعد من صادق را خواستم تا بیاد سنگر مان, آن دونفر هم وارد سنگر تدارکات شدند. تعداد زیادی کنسرو ماهی, لوبیا ,کمپوت های مختلف را میان گونی انداختند و آوردند  پشت سنگر گذاشتند. بعد از چندی مرا صدا زدند من هم تمام موجودیهای تک زده شده را جلوی میهمان ها گذاشتم فردا صبح طبق معمول فیروز در حال نوشتن بود. که از خواب بیدار شدم گفت دیشب کدام گروهان را سر کسیه کردی گفتم که تک زدم . جریان را برایش تعریف کردم اول کمی ناراحت شد بعد گفت  خوب این هم یک تک اسلامی است . هوا که روشن شد بچه های تدارکات آمدند و گزارش دادند که به سنگرشان تک شده فیروز با همان آرامش همیشگی و شوخ طبعی که داشت .گفت بزنید به حساب بهزاد. تا چند هفته حق ندارد از جیره خشک استفاده کند خلاصه آن شب میهمانی آبرومندی داشتیم .  (یاد باد آن روزگاران یاد باد) 

شیرز نقد و بررسی ...
ما را در سایت شیرز نقد و بررسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shirezo بازدید : 189 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 15:26